کد مطلب:80298 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:327

درخواست معاویه حکومت خود مختار شام و پاسخ امام











طبق نوشته ی مورخان یكی دو روز پیش از جریان لیله الهریر امام طی یك سخنرانی اعلام كرد، من فردا كار معاویه را یكسره خواهم كرد و چون صبح در رسد بر آن قوم خواهم تاخت، از طرفی «معاویه ابن ضحاك ابن سفیان» پرچم دار قبیله «بنی سلیم» كه با «معاویه» دشمن و به علی علیه السلام و اهل عراق علاقمند بود، جریان سپاه شام را به «عبدالله ابن طفیل عامری» گزارش كرد كه به علی علیه السلام خبر بدهد و خود طی اشعاری طرفداری از امام علیه السلام را اعلام كرد كه همان سبب تبعیدش از طرف معاویه به مصر گردید.

«مالك اشتر» نیز پس از سخنرانی امام علیه السلام اشعاری گفت كه مطلع آن این است:

«قددنا الفصل فی الصباح و للسلم رجال و للحروب رجال...»

(لحظه سرنوشت ساز با درآمدن سپیده دم نزدیك شد صلح را مردانی و جنگ را جنگ آورانی است...) و با این اشعار سپاه امام را برای نبرد سخت آماده ساخت چون شعر اشتر به معاویه رسید گفت: شعری ناهنجار از شاعری ناهنجار، او سركرده ی مردم عراق و بزرگ آنان و آتش افروز جنگشان و اولین و آخرین فتنه انگیز آن سامان است. و در اینجا معاویه با عمروعاص مشورت كرد و گفت: می خواهم نامه ای به علی علیه السلام بنویسم و از او تقاضا كنم كه شام در اختیار من باشد، همان چیزی كه روز اول حاضر نشد به من بدهد، عمرو خندید و گفت: ای معاویه كجای كاری كه می پنداری با علی نیرنگ توانی باخت؟! گفت: آیا ما فرزندان عبد مناف نیستیم؟ گفت: چرا، ولی آنان را دودمان نبوت است و تو را از آن بهره ای نباشد، اما اگر خواهی نامه نگاری كنی، بنویس «معاویه» نامه ای برای آن حضرت بدین مضمون نوشت:

«من یقین دارم اگر می دانستی كه این جنگ چنین مصائبی را، كه برای ما و تو به بار آورده و هر دو از آن آگاهیم، در برخواهد داشت درگیر جنگ با یكدیگر نمی شدیم. به راستی اگر ما تسلیم عقل خود شویم می بینیم كه دستاورد گذشته ما از این جنگ فقط همان است كه بر آن پشیمانی خوریم، ولی می توانیم پس از این، بدانچه باقی مانده سازش كنیم. من بدین شرط كه ملزم به فرمانبرداری و بیعت با تو نباشم (حكومت) شام را درخواست كرده بودم و تو از

[صفحه 142]

واگذاری آن به من سرباز زدی، اما خداوند آنچه را تو از من دریغ داشتی خود به من عطا كرد. امروز همان چیزی را كه دیروز از تو خواسته بودم دیگر بار درخواست می كنم. مرا از زندگی جز همان مرادی كه تو از آن داری نباشد و از مرگ هراسی جز همان كه تو داری ندارم. به خدا سوگند، سپاهیان كاسته شده اند و مردان نامور از میان رفته اند و ما فرزندان عبد مناف هستیم و ما را بر یكدیگر فضلی نباشد مگر این فضیلت كه (بر اثر اقدام ما به صلح) دیگر عزیزی خوار و آزاده ای بنده نشود».[1].

7- نامه معاویه كه رسید امام آن را خواند و فرمود: شگفتا از معاویه و نامه اش، سپس عبیدالله بن ابی رافع دبیر خود را بخواند و گفت به معاویه بنویس:

«و اما طلبك الی الشام فانی لم اكن لا عطیك الیوم ما منعتك امس. و اما قولك: ان الحرب قد اكلت العرب الا حشاشات انفس بقیت، الا و من اكله الحق فالی الجنه و من اكله الباطل فالی النار. و اما استواونا فی الحرب و الرجال فلست بامضی علی الشك منی علی الیقین و لیس اهل الشام باحرص علی الدنیا من اهل العراق علی الاخره...»

(اما اینكه خواسته ای شام را به تو واگذارم (آگاه باش) من چیزی را كه دیروز از تو منع كردم امروز به تو نخواهم بخشید (حكم الهی دیروز و امروز فرق نكرده).

و اما اینكه نوشته ای جنگ همه ی عرب را جز اندكی، به كام خود فروبرده بدان آن كسی كه بر حق بوده جایگاهش بهشت است و آن كسی كه به راه باطل (در كام جنگ فرورفته) در آتش است!

(اما اینكه ادعای مساوی بودن ما در جنگ و نفرات (از تمام جهات كرده ای چنین نیست زیرا) تو در شك به درجه ی من در یقین نرسیده ای و اهل شام بر دنیا حریصتر از اهل عراق به آخرت نیستند).

«و اما قولك انا بنوعبد مناف، فكذالك نحن و لكن لیس امیه كهاشم و لا حرب كعبد المطلب و لا ابوسفیان كابی طالب و لا المهاجر كالطلیق و لا الصریح كاللصیق و لا المحق كالمبطل و لا المومن كالمدغل و لبئس الخلف خلف یتبع سلفا هوی فی نار جهنم. و فی ایدینا بعد فضل النبوه التی اذ للنابها العزیز و نعشنا بها الذلیل و لما ادخل الله العرب فی دینه افواجا و اسلمت له هذه الامه طوعا و كرها كنتم ممن دخل فی الدین: اما رغبه و امار هبه علی حین فاز اهل السبق بسبقهم، و ذهب

[صفحه 143]

المهاجرون الاولون بفظلهم فلا تجعلن للشیطان فیك نصیبا و لا علی نفسك سبیلا»[2].

(اما اینكه گفتی ما فرزندان عبد مناف هستیم، این حرف درست است ولی هرگز امیه مانند هاشم و حرب مانند عبدالمطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نیست و هیچ وقت هجرت كننده همچون اسیر آزاد شده نیست و فرزندان صحیح النسب چون منسوب به پدر و آنكه بر حق است چون كسی كه بر باطل است و مومن چون منافق نمی باشد و چه بد فرزند، آن فرزندی كه دنباله روی از پدر كند كه گذشته است و در آتش جهنم می سوزد.

و با وجود این در دست ماست فضل نبوت و پیامبری كه به وسیله ی آن عزیزان را ذلیل و ذلیلان را عزیز و ارجمند كردیم و روزی كه خداوند عرب را فوج فوج در دین خود وارد می كرد و این امت، به اختیار یا به اجبار در برابر این دین تسلیم شدند، شما از كسانی بودید كه در این دین یا از راه طمع و یا از راه خوف وارد شدید، در حالی كه پیش رونده ها به خاطر پیش رویشان در دین پیروز شدند و مهاجرت كنندگان اوائل با فضیلتشان رفته بودند و از كفر رهایی یافته بودند).

چون نامه علی علیه السلام به معاویه رسید روزی چند آن را از عمروبن عاص پوشیده نگاهداشت سپس وی را خواست و آن نامه را برایش خواند، عمرو او را سرزنش كرد و از آن روز كه علی علیه السلام در میدان نبرد از خون عمرو بن عاص درگذشت هیچ یك از قریشیان در بزرگداشت (این جوانمردی) علی از عمرو بن عاص جدی تر نبود.

پس عمرو بن عاص در شعری اشاره به معاویه چنین سرود:


الا لله درك یا ابن هند
و در الامرین لك الشهود


(زهی خدا، شگفتا از تو ای پسر هند و شگفتا از آنان كه تو را چنین دستورها دهند...).

چون گفته های عمرو به گوش معاویه رسید وی را بخواند و گفت: ای عمرو، من می دانم كه مراد تو از این سخنان چه باشد؟ گفت: مرادم چیست؟ گفت: خواسته ای مرا سست رای وانمود كنی و علی را با آنكه ترا رسوا و مفتضح كرده است بزرگ داری. گفت: اما سست رای بودن تو، واقعیتی است كه نیازی به وانمود كردن آن از جانب من نیست اما اینكه من علی علیه السلام را بزرگ می دارم تو خود بیش از من بزرگی و بزرگواری او را می شناسی ولی این حقیقت را پوشیده می داری و من آشكارا می گویم، اما رسوایی من، مردی كه (در میدان نبرد) با ابوالحسن

[صفحه 144]

دیدار كند رسوا نمی شود.[3].

8- از نامه های امام علیه السلام در پاسخ معاویه، شریف رضی می گوید: این نامه از نامه های بسیار جالب است.[4] و متن آن به این معنی گواهی می دهد:

«... فقد اتانی كتابك تذكر فیه اصطفاء الله محمد صلی الله علیه و آله و سلم لدینه و تاییده ایاه بمن ایده من اصحابه فلقد خبالنا الدهر منك عجبا، اذ طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالی عندنا و نعمته علینا فی نبینا، فكنت فی ذلك كنا قل التمر الی هجر او داعی مسدده الی النضال و زعمت ان افضل الناس فی الاسلام فلان و فلان، فذكرت امرا ان تم اعتز لك كله و ان نقص لم یلحقك ثلمه و ما انت و الفاضل و المفضول و السائس و المسوس!

و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء و التمییز بین المهاجرین الاولین و ترتیب درجاتهم و تعریف طبقاتهم! هیهات لقد حن قدح لیس منها و طفق یحكم فیها من علیه الحكم لها! الا تربع ایها الانسان علی ظلعك و تعرف قصور ذرعك و تتاخر حیث اخرك القدر! فما علیك غلبه المغلوب، و لا لك ظفر الظافر!

(... نامه ات به من رسید در آن یادآور شده ای كه خداوند محمد صلی الله علیه و آله و سلم را برای دینش برگزید و با اصحابش وی را تایید كرد، راستی دنیا چه شگفتی هائی دارد تو می خواهی ما را از آنچه خداوند به ما عنایت فرموده آگاه سازی! و از نعمت وجود پیغمبر در میان ما به ما خبر دهی! تو در این راه به كسی می مانی كه زیره به كرمان برد و یا همچون شاگرد تیرانداز كه بخواهد به استادش درس تیراندازی دهد و گمان كرده ای كه برترین اشخاص در اسلام فلان و فلانند (ابوبكر و عمر) مطلبی را یادآور شده ای كه اگر راست باشد ابدا به تو مربوط نیست و اگر دروغ باشد كاری به تو ندارد، تو را با برتر و غیر برتر و رئیس سیاسی اسلام و زیردستانش چه كار؟ اسیران آزاد شده كفار جاهلیت و فرزندانشان را با امتیازات بین مهاجران نخستین و ترتیب درجات و تعریف طبقاتشان چه نسبت؟! هیهات خود را در صفی قرار می دهی كه از آن بیگانه ای، كار به جائی رسیده كه محكومان حاكم شده اند! ای انسان چرا سر جایت نمی نشینی؟ و چرا از كوتاهی و ناتوانی خویش آگاه نمی شوی؟! و چرا به جای خودت بازنمی گردی؟! غلبه مغلوب و پیروزی پیروزمند (در اسلام) با تو چه ارتباطی دارد؟).

«و انك لذهاب فی التیه، رواع عن المقصد الاتری- غیر مخبر لك و لكن بنعمه الله احدث- ان قوما استشهدوا فی سبیل الله تعالی من المهاجرین و الانصار، و لكل فضل، حتی اذا استشهد شهیدنا قیل:

[صفحه 145]

سیدالشهداء و خصه رسول الله- ص- بسبعین تكبیره عند صلاته علیه! او لا تری ان قوما قطعت ایدیهم فی سبیل الله- و لكل فضل- حتی اذا فعل بواحدنا ما فعل بواحدهم، قیل: «الطیار فی الجنه و ذوالجناحین» و لو لا ما نهی الله عنه من تزكیه المرء نفسه، لذكر ذاكر فضائل جمه، تعرفها قلوب المومنین و لا تمجها آذان السامعین فدع عنك من مالت به الرمیه فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا...»

(تو همان كسی هستی كه همواره در بیابان گمراهی سرگردانی و از راه راست و حد اعتدال منحرفی. مگر نمی بینی- نه اینكه بخواهم خبرت دهم بلكه به عنوان شكر و سپاسگزاری نعمت خداوند می گویم- جمعیتی از مهاجرین و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشیدند، و هر كدام دارای مقام و مرتبتی بودند، اما هنگامی كه شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید به او گفته شد «سیدالشهداء» (آقای شهیدان) و رسول الله هنگام نماز بر وی (به جای پنج تكبیر) 70 تكبیر گفت. و نیز مگر نمی دانی گروهی دستشان در میدان جهاد قطع شد كه هر كدام مقام و منزلتی دارند ولی هنگامی كه این جریان درباره ی یكی از ما انجام شد لقب «طیار» به او داده شد «آن كس در آسمان بهشت با دو بال خود پرواز می كند»!

و اگر نه این بود كه خداوند نهی كرده كه انسان خویشتن را بستاید فضائل فراوانی را برمی شمردم كه دلهای آگاه مومنان با آن آشنا است و گوشهای شنوندگان از شنیدن آنها تحاشی ندارد. به هر حال دست از این سخنها بردار كه تو همچون شخصی هستی كه تیرش به خطا رفته. ما ساخته و پرورش یافته ی و رهین منت پروردگار خویش هستیم ولی مردم پرورش یافته و تربیت شده مایند، آمیزش و اختلاط ما با شما هرگز عزت و عطاهای ما را بر شما از بین نمی برد.

ما از طایفه ی شما زن گرفتیم و به طایفه ی شما زن دادیم، همچون اقوام همطراز، در حالی كه شما هرگز در این پایه نبودید و چگونه ممكن است چنین باشد در حالی كه پیغمبر (محمد صلی الله علیه و آله و سلم) از ماست و تكذیب كننده (ابوجهل) از شما «اسدالله حمزه» از ماست. و اسدالاحلاف (ابوسفیان) جمع كننده و قسم دهنده احزاب (برای جنگ با پیامبر) از شما، دو سید و آقای جوانان بهشت (حسن و حسین) از ما هستند و كودكان آتش (اولاد مروان یا فرزندان عقبه بن ابی معیط) از شما، بهترین زنان جهان (فاطمه) از ماست و «حماله الحطب» (زن ابولهب) از شما و همینطور....

«و زعمت انی لكل الخلفاء حسدت و علی كلهم بغیت، فان یكن ذلك كذلك فلیست الجنایه

[صفحه 146]

علیك، فیكون العذر الیك. «و تلك شكاه ظاهر عنك عارها» و قلت: انی كنت اقاد كما یقاد الجمل المخشوش حتی ابایع و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت و ان تفضح فافتضحت و ما علی المسلم من غضاضه فی ان یكون مظلوما ما لم یكن شاكا فی دینه و لا مرتابا بیقینه و هذه حجتی الی غیرك قصدها و لكنی اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها.

(گمان می كنی كه من بر تمام خلفا حسد ورزیده ام و بر همه آنها طغیان كرده ام، اگر چنین باشد جنایتی بر تو نرفته است كه از تو عذرخواهی كنم! و این به گفته ی شاعر: «نقصی است كه گرد ننگ آن بر تو نمی نشیند»!

و گفته ای كه مرا همچون شتر افسار زدند و كشیدند كه بیعت كنم! عجبا به خدا سوگند خواسته ای مذمت كنی و ناخودآگاه مدح كرده ای، خواسته ای رسوا كنی ولی خود رسوا شده ای این برای یك مسلمان نقص نیست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شك نكند و این خلاصه حجت و دلیل من است حتی در برابر غیر تو، من به همین خلاصه اكتفا كردم كه جای شرحش نیست!

«ثم ذكرت ما كان من امری و امر عثمان، فلك ان تجاب عن هذه لرحمك منه فاینا كان اعدی له و اهدی الی مقاتله امن بذل له نصرته فاستقعده و استكفه ام من استنصره فتراخی عنه و بث المنون الیه، حتی اتی قدره علیه، كلا والله لقد یعلم الله المعوقین منكم و القائلین لاخوانهم هلم الینا و لا یاتون الباس الا قلیلا»

و ما كنت لا عتذر من انی كنت انقم علیه احداثا فان كان الذنب الیه ارشادی و هدایتی له فرب ملوم لا ذنب له

(سپس درباره ی وضع عثمان یادآور شده ای و این جوابش به عهده ی تو است كه از خویشان و بستگانش بودی كدام یك از ما دشمنیش با او شدیدتر بود و راه را بر كشندگانش مهیاتر ساخت؟ آیا كسی كه به یاریش پرداخت و از او خواست كه به جایش بنشیند و دست بكشد؟ و یا كسی كه (عثمان) از او یاری خواست و او تاخیر كرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگیش به سرآمد؟ نه به خدا سوگند «خداوند مانعان از نصرت را خوب می شناسد، و هم آنان كه به برادران خود می گفتند: به سوی ما آئید و به هنگام ناراحتی جز تعداد كمی به كمك نمی شتافتند»).

من نمی گویم: در مورد بدعتهائی كه نهاده بود بر او عیب نمی گرفتم و اعتراض نمی نمودم، و از آن جهت عذرخواهی نمی كنم اگر گناه من هدایت و ارشاد او است بسیارند كسانی كه مورد

[صفحه 147]

ملامت واقع می شوند و بی گناهند. و به گفته ی شاعر: «گاهی شخص ناصح و خیرخواه از بس اصرار در نصیحت می كند كه مورد تهمت قرار می گیرد».

«و ذكرت انه لیس لی و لا صحابی عندك الا السیف، فلقد اضحكت بعد استعبار! متی الفیت بنی عبدالمطلب عن الاعداء ناكلین و بالسیف مخوفین؟! فلبث قیلا یلحق الهیجا حمل»

فسیطلبك من تطلب و یقرب منك ما تستبعد و انا مرقل نحوك فی جحفل من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان، شدید زحامهم ساطع قتامهم متسربلین سرابیل الموت احب اللقاء الیهم لقاء ربهم و قد صحبتهم ذریه بدریه و سیوف هاشمیه، قد عرفت مواقع نصالها فی اخیك و خالك وجدك و اهلك «و ما هی من الظالمین ببعید»[5].

(و گفته ای كه نزد تو برای من و اصحابم جز شمشیر چیزی نیست، راستی خنده آور است! كی به یاد داری و چه وقت بوده كه فرزندان «عبدالمطلب» به دشمن پشت كنند و از شمشیر بترسند؟

«پس كمی صبر كن كه حریفت به میدان خواهد آمد»!

به زودی آن كس را كه تعقیب می كنی به تعقیب تو برخواهد خواست و آنچه را كه از آن فرار می كنی در نزدیكی خودخواهی یافت و من در میان سپاهی عظیم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوی تو خواهم آمد با كسانی كه جمعیتشان بهم فشرده است، به هنگام حركتشان غبار آسمان را تیره و تار می كند، لباس شهادت در تن دارند، بهترین ملاقات برایشان ملاقات با پروردگارشان است، همراه این لشگر فرزندان بدرند و شمشیرهای هاشمی، كه می دانی لبه تیز آنها چگونه بر پیكر برادر، دائی و جد و خاندانت قرار گرفت «و این از ستمگران دور نیست).

9- از نامه های امام به معاویه

«فاتق الله فیما لدیك و انظر فی حقه علیك و ارجع الی معرفه ما لا تعذر بجهالته، فان للطاعه اعلاما واضحه و سبلا نیره و محجه نهجه و غایه مطلبه یردها الاكیاس و یخالفها الانكاس من نكب عنها جار عن الحق و خبط فی التیه و غیر الله نعمته و احل به نقمته فنفسك نفسك! فقد بین الله لك سبیلك و حیث تناهت بك امورك فقد اجریت الی غایه خسر و محله كفر فان نفسك قد اولجتك شرا واقحمتك غیا و اوردتك المهالك و اوعرت علیك المسالك»[6].

[صفحه 148]

(از خداوند در مورد آنچه در اختیار داری بترس! و در حقوق خداوند بر خود نظر كن، از معرفت و شناسائی چیزی كه در نداشتن آن معذور نیستی خود داری مكن، اطاعت نشانه های واضح، راههائی نورانی، وسیع و آشكار و سرانجام خواستنی دارد.

هوشمندان در این راه گام می نهند و فرومایگان و نابخردان، خویش را از آن منحرف می سازند. كسی كه از آن روی برتابد از حق رو بر تافته و در بیابان حیرت و سرگردانی افتاده است. خدا نعمتش را از او می گیرد و بلایش را بر او می فرستد.

زنهار! زنهار! خویشتن را نگاهدار كه خداوند راهی را كه باید بروی برایت روشن ساخته از این بترس كه زندگیت پایان گیرد در حالی كه به سوی عاقبت تلخ و زیانبار و منزلگاه كفر می روی، خواسته های دلت تو را در درون شر داخل ساخته، و در پرتگاه ضلالت و گمراهی انداخته اند، در مهلكه ها ترا وارد نموده، و راهها را بر تو سخت فرو بسته اند!).

10- در نامه دیگری به معاویه می نویسد:

«و اردیت جیلا من الناس كثیرا، خدعتهم بغیك و القیتهم فی موج بحرك تغشاهم الظلمات و تتلاطم بهم الشبهات فجازوا عن وجهتهم و نكصوا علی اعقابهم و تولوا علی ادبارهم و عولوا علی احسابهم الا من فاء من اهل البصائر، فانهم فارقوك بعد معرفتك و هربوا الی الله من موازرتك، اذ حملتهم علی الصعب و عدلت بهم عن القصد فاتق الله یا معاویه فی نفسك و جاذب الشیطان قیادك فان الدنیا منقطعه عنك و الاخره قریبه منك و السلام»[7].

(گروه بسیاری از مردم را به هلاكت افكندی و آنان را به گمراهی خود فریفتی، و در موج دریای (نفاق و دوروئی) خویش انداختی كه تاریكیها (گمراهیها) آنها را احاطه كرده و امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برده و این سبب شده كه آنها از حق بازگردند و به جاهلیت و دوران گذشته رو آورند به قهقرا برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومی اعتماد كنند، جز عده ای از روشن ضمیران و اهل بصیرت كه از این راه بازگشته و پس از آنكه تو را شناخته از تو جدا شدند از همكاری و معاونت تو به سوی خدا فرار كردند و این به آن خاطر بود كه تو آنها را به دشواری كشاندی (به باطل سوق دادی) و از راه راست برگرداندی، ای معاویه در برابر كارهایت از خدا بترس! و مهارت را از دست شیطان بگیر! زیرا دنیا از تو جدا خواهد گشت و آخرت به تو نزدیك است...).

11- روزی كه جنگ بین سپاه امام علیه السلام و معاویه سخت درگیر شده بود كه شب آن را «لیله

[صفحه 149]

الهریر» می نامند و معاویه بر اساس پیشنهاد عمروبن عاص قرآنها را بر نیزه كرد و اختلاف میان سپاه عراق انداخت، معاویه نامه ای به امام علیه السلام نوشت و امام با نامه زیر پاسخ داد:

«و ان البغی و الزور یوتغان المرء فی دینه و دنیاه و یبدیان خلله عند من یعیبه و قد علمت انك غیر مدرك ما قضی فواته و قد رام اقوام امرا بغیر الحق فتالوا علی الله فاكذبهم، فاحذر یوما یغتبط فیه من احمد عاقبه عمله و یندم من امكن الشیطان من قیاده فلم یجاذبه و قد دعوتنا الی حكم القرآن و لست من اهله و لسنا ایاك اجبنا، و لكنا اجبنا القرآن فی حكمه»[8].

(ستمگری و دروغگوئی شخص را در دین و دنیایش تباه می گردانند و نقائص و عیوب او را نزد عیب جویان آشكار می سازند، من می دانم كه آنچه از دست رفته به دست نتوانی آورد. گروهی در مطالبه امری به ناحق برخاسته اند و در این راه سوگند یاد كرده اند، خداوند هم این سوگندشان را تكذیب كرده است.

(ای معاویه) از روزی برحذر باش كه افرادی كه كارهای پسندیده انجام داده اند خوشحالند و تاسف می خورند چرا كم عمل كرده اند و كسانی كه شیطان را زمامدار خود قرار داده اند سخت پشیمان می گردند.

تو ما را به حكم قرآن دعوت كردی در حالی كه خود اهل قرآن نیستی (و رابطه ای با قرآن نداری) و ما هم پاسخ مثبت به تو ندادیم، بلكه حكم قرآن را پذیرفتیم).

نامه ی دیگر امام علیه السلام به معاویه:

12- «... فانی علی التردد فی جوابك و الاستماع الی كتابك لموهن رایی و مخطی فراستی، و انك ازا تحاولنی الامور و تراجعنی السطور، كالمستثقل النائم تكذبه احلامه و المتحیر القائم یبهظه مقامه، لا یدری اله ما یاتی ام علیه و لست به، غیر انه بك شبیه و اقسم بالله انه لو لا بعض الاستبقاء لو صلت الیك منی قوارع، تقرع العظم و تهلس اللحم! و اعلم ان الشیطان قد ثبطك عن ان تراجع احسن امورك و تاذن لمقال نصیحتك.»[9].

(... من در اینكه مكرر به نامه های تو گوش فراداده و پاسخ نوشته ام خود را تخطئه و سرزنش می نمایم، در آن هنگام كه تو از من خواسته هائی (همچون حكومت شام) داری و مرتبا نامه نگاری می كنی به كسی می مانی كه به خواب سنگینی فرورفته و خوابهای

[صفحه 150]

دروغینش او را تكذیب می كنند و یا همچون كسی كه مقام بر دوشش سنگینی می نماید و نمی داند كه آینده به سود او است یا به زیانش. گرچه تو آن شخص نیستی، اما شبیه او هستی.

به خدا سوگند! اگر نبود علاقه به باقی ماندن مومنان پاك دل، ضربه ی كوبنده ای از من به تو می رسید كه استخوانت را خرد و گوشتت را آب كند بدان كه شیطان ترا از اینكه به كارهای خوب بپردازی بازداشته (و نمی گذارد) به اندرزها گوش فرا دهی).

در پاسخ نامه معاویه:

13- «... فاناكنا نحن و انتم علی ما ذكرت من الالفه و الجماعه ففرق بیننا و بینكم امس انا آمنا و كفرتم و الیوم انا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمكم الا كرها و بعد ان كان انف الاسلام كله لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حزبا»

(ما و شما همان طوری كه یادآوری نموده ای گردهم جمع و با هم انس داشتیم، ولی در گذشته از هم جدا شدیم، زیرا ما ایمان آوردیم و شما به كفر خود باقی ماندید، امروز هم ما به راه راست می رویم و شما پیرامون فتنه هستید. آنها كه از گروه شما اسلام را پذیرا شدند از روی میل نبود، بلكه در حالی بود كه همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تسلیم شدند و در حزب او درآمدند).

«و ذكرت انی قتلت طلحه و الزبیر و شردت بعایشه و نزلت بین المصرین! و ذلك امر غبت عنه فلا علیك و لا العذر فیه الیك».

(نوشته بودی كه من «طلحه» و «زبیر» را كشته و «عایشه» را تبعید كرده ام و در كوفه و بصره اقامت گزیده ام! این مربوط به تو نیست و لزومی ندارد عذر آن را از تو بخواهم (این تنها مربوط به امت اسلامی و من است كه امیر آنها هستم).

«و ذكرت انك زائری فی المهاجرین و الانصار و قد انقطعت الهجره یوم اسر اخوك فان كان فیه عجل فاسترفه فانی ان ازرك فذالك جدیر ان یكون الله انما بعثنی الیك للنقمه منك»

(تو یادآور شده بودی كه با گروهی از «مهاجران» و «انصار» به جنگ من خواهی شتافت (كدام مهاجر و كدام انصار؟) هجرت از آن روزی كه برادرت (یزید بن ابوسفیان روز فتح مكه) اسیر شد، پایان یافت. با این حال اگر در این ملاقات شتاب داری دست نگهدار، زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است زیرا كه خداوند مرا به سوی تو فرستاده كه از تو انتقام بگیرم... و اگر تو با من دیدار كنی چنان است كه شاعر «بنی اسد» گفته است «به استقبال تند باد تابستانی می شتابند كه آنها را با سنگریزه ها و در میان غبار و تخته سنگها در هم می كوبد».

[صفحه 151]

«و عندی السیف الذی اعضضته بجدك و خالك و اخیك فی مقام واحد و انك و الله ما علمت الاغلف القلب، المقارب العقل و الاولی ان یقال لك: انك رقیت سلما اطلعك مطلع سوء علیك لالك لانك نشدت غیر ضالتك و رعیت غیر سائمتك و طلبت امرا لست من اهله و لا فی معدنه فما ابعد قولك من فعلك و قریب ما اشبهت من اعمام و اخوال! حملتهم الشقاوه و تمنی الباطل علی الجحود بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم فصرعوا مصارعهم حیث علمت لم یدفعوا عظیما و لم یمنعوا حریما بوقع سیوف ما خلا منها الوغی و لم تماشها الهوینی»

نزد من همان شمشیری است كه بر پیكر جد و دائی و برادرت (در میدان احد) كوبیدم به خدا سوگند من می دانم تو مردی بی خرد و پوشیده دل هستی، و سزاوار است درباره تو گفته شود: به نردبانی بالا رفته ای كه تو را به پرتگاه خطرناكی كشانده كه به ضرر تو است نه به سود تو زیرا به كسی می مانی كه غیر گمشده ی خود را می جوید و گوسفندان دیگر را می چراند مقامی را می طلبی كه نه سزاوار آن هستی و نه در كانون آن قرار داری، چقدر بین كردار و گفتارت فاصله است؟!

و چقدر با عموها و دائیهای بت پرستت شباهت داری؟! همانها كه شقاوت و تمنای باطل وادارشان ساخت كه محمد صلی الله علیه و آله و سلم را انكار كنند و همانگونه كه می دانی با او ستیزه كردند تا به خاك و خون غلطیدند و نتوانستند از خود دفاع كنند و نه از زخم شمشیرها كه میدان نبرد از آن خالی نیست و سستی با آن نمی سازد، خود را حفظ نمایند.

«و قد اكثرت فی قتله عثمان، فادخل فیما دخل فیه الناس، ثم حاكم القوم الی احملك و ایاهم علی كتاب الله تعالی و اما تلك التی ترید فانها خدعه الصبی عن اللبن فی اول الفصال و السلام لا هله»[10].

(تو درباره ی قاتلان «عثمان» زیاده حرف زدی، بیا تو هم همچون سایر مسلمانان با من بیعت كن، سپس درباره آنها طرح شكایت نما تا من طبق حكم خداوند میان تو و آنها داوری كنم، اما آنچه را تو می خواهی، مانند فریب دادن طفل است كه بخواهند او را از شیر بگیرند، سلام به آنها كه اهلیت دارند).

بنابراین امام علیه السلام حاضر به محاكمه این گروه درباره ی عثمان بوده است، اما این كار با یكی از دو حال می شد انجام داد، یا قدرت امام به حدی بالا می گرفت كه كشندگان عثمان در اقلیت بودند و یا اینكه از نظر فكری و تربیتی آن ترقی می كردند كه توجه می نمودند در این مرحله تقصیری بوده و باید خود حاضر به توبیخ یا به مجازات باشند و اگر امام می خواست بدون این

[صفحه 152]

شرایط آنها را محاكمه كند امكان داشت گروه سوم در برابرش تشكیل، و اختلافات بیشتر شود.

14- سخنی كه امام درباره ی معاویه فرموده:

«و الله ما معاویه بادهی منی و لكنه یغدر و یفجر و لو لا كراهیه الغدر لكنت من ادهی الناس و لكن كل غدره فجره و كل فجره كفره «ولكل غادر لواء یعرف به یوم القیامه» و الله ما استغفل بالمكیده و لا استغمز بالشدیده»[11].

(سوگند به خدا معاویه از من سیاستمدارتر نیست اما او نیرنگ باز است و مرتكب انواع گناه می شود اگر نیرنگ ناپسند و ناشایسته نبود من سیاستمدارترین مردم بودم ولی هر نیرنگی گناه است و هر گناهی یك نوع كفر است «به خدا سوگند من با كید و مكر اغفال نمی شوم و در رویاروئی با شداید ناتوان نمی گردم).

15- خطبه علی علیه السلام درباره ی داوری: نزدیك بود جنگ صفین به نفع علی علیه السلام پایان پذیرد و لشگر معاویه با شكست روبرو شوند كه عمروبن عاص راه فرجی به روی معاویه باز كرد و نظر داد قرآن ها را با نیزه ها برافرازند و علی علیه السلام و یاران او را به كتاب خدا بخوانند تا آنچه را كه قرآن حق می داند دو طرف بپذیرند. این نیرنگ بسیاری از یاران علی علیه السلام و به خصوص یمنی های آنان را فریب داد و علی را بر خلاف میلش به رها كردن جنگ واداشتند. علی علیه السلام كه می دانست این كار جز فریبی نیست می خواست اصحاب فریب خورده ی خود را رد كند، خطاب به آنان فرمود:

«عبادالله انی احق من اجاب الی كتاب الله ولكن معاویه و عمروبن العاص و ابن ابی معیط و حبیب ابن مسلمه و ابن ابی سرح، لیسوابا صحاب دین و لا قرآن انی اعرف بهم منكم، صحبتهم اطفالا و صحبتهم رجالا فكانوا شر اطفال و شر رجال انها كلمه حق یراد بها باطل. انهم و الله ما رفعوها انهم یعرفونها و یعملون بها ولكنها الخدیعه و الوهن و المكیده. اعبرونی سواعدكم و جماجمكم ساعه واحده، فقد بلغ الحق مقطعه و لم یبق الا ان یقطع دابر الذین ظلموا»[12].

(ای بندگان خدا، من از هر كس دیگر به پاسخگوئی بدین دعوت و پذیرفتن حكم قرآن شایسته ترم ولی معاویه و عمرو بن عاص و ابن ابی معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح نه اهل دینند و نه مرد قرآن، من بهتر از شما ایشان را می شناسم چه از كودكی با آنان همدم

[صفحه 153]

بوده و در بزرگسالی با آنها هم صحبت بوده ام و می دانم كه ایشان بدترین كودكان بودند و اینك بدترین مردانند. این شعار كه سرداده اند سخن حقی است كه از آن اراده ی باطل دارند به خدا سوگند آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل كردن بدان برنیاورده اند، بلكه قرآن را دستاویز خدعه و نیرنگ ساخته و به قصد خوار داشتن و فروگذاشتن، آن را برافراشته اند. ساعتی (جان و دل به من سپارید) و بازوان سرهایتان را به من عاریه دهید كه حق به نقطه حساس خود رسیده و چیزی نمانده كه ستمكاران در هم شكسته شوند).[13].

می بینیم انتقاد علی علیه السلام حتی از معاویه هم احساساتی و تند و متعصبانه نیست و تحلیلی و منطقی است، انتقاد اگر از روی احساسات و طغیان ناراحتیها باشد معمولا درباره ی همه ی افراد یكنواخت است و یك سلسله ناسزاها و طعن ها و لعن هاست بدون ضابطه نثار افراد می گردد و اما اگر انتقاد منطقی و بر اساس قضاوت صحیح باشد چنین انتقادی ارزش زیادی دارد و حكایت از واقع بینی انتقادكننده می كند و همین است كه به انتقادات علی علیه السلام ارزش فراوان قائلند.

[صفحه 155]


صفحه 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 153، 155.








    1. كتاب صفین، ص 471 -468.
    2. نهج البلاغه، نامه ی 17.
    3. پیكار صفین، ص 649.
    4. این نامه پیش از نهج البلاغه در كتاب الفتوح ابن اعثم كوفی، ج 2 ص 961 و كتاب الغارات با جملاتی اضافه از آنچه در اینجاست نقل گردیده است.
    5. نهج البلاغه نامه ی 28.
    6. نهج البلاغه، نامه ی 30.
    7. نهج البلاغه، نامه ی 32.
    8. نهج البلاغه، نامه ی 48.
    9. نهج البلاغه، نامه ی 73.
    10. نهج البلاغه، نامه ی شماره ی 64.
    11. نهج البلاغه، كلام، 200.
    12. وقعه صفین، نصربن مزاحم المنقری متوفی (212) ص 489.
    13. پیكار صفین، ص 673 و 674.